عاشق پاره سنگها باش..شاید روزی عاشق قلب پاره ی من شدی..!
من براي سال ها مينويسم...سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند...افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود..همیشه یکی بود یکی نبود..!
دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند فقط سکوت کند ...
من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم تا کمی کم شود این همه بار ...
بعد بلند شود و برود ...
نه نصیحتی نه ...
! انگار نه انگار ...!!
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, ساعت
12:15 توسط راحیل| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |